در تاریخ فلسفة اسلامی از زمان فارابی تا عصر حاضر، بحث از خیال بسیار مهم بوده و در حل بسیاری از مسائل مؤثر افتاده و توانسته است که به حل مسائل غامضتری چون مسئلة شناخت، ربط حادث به قدیم و حیات اخروی مدد برساند، تا جایی که بعضی صاحب نظران توجه به این مسئله را از ممیزات فلسفة اسلامی دانستهاند. فارابی تجرد خیال را چه در قوس صعود و چه در قوس نزول منکر است، بلکه جمیع قوای مربوط به غیب نفس، غیر از قوة عاقله را مادی میداند، لذا قائل است که انسان تنها به عنوان عقل جزئی بعد از موت باقی است و سایر قوای او از بین میرود. ابن سینا همگام با وی، خیال را قوهای جسمانی میداند و به تبع، به عدم بقای خیال و صور خیالی ملتزم میشود، گرچه نشانههایی از گرایش به تجرد خیال در بعض آثار او به چشم میخورد. سهروردی با استناد به عالم خیال به حل بسیاری از مسائل و مخصوصاً به جمع میان دین و فلسفه، مشاهده و برهان و نقل و عقل نائل میشود. وی علیرغم پیروی از شیخ الرئیس در جسمانیت خیال، صور خیالی را مجرد، باقی و موجود در عالم مثال اکبر یا خیال منفصل میشمارد. از اینرو در کتب خود از یک سو برهان بر وجود چنین عالمی که از آن به مثال مطلق و عالم برزخ «برزخ نزولی» تعبیر میشود، اقامه نموده است و از سوی دیگر قوة متخیله و همین طور سایر قوای مربوط به غیب نفس غیر عاقله را مادی میداند و سنخیت بین مدرَک و مدرِک را حفظ نکرده و قائل به رؤیت صور خیالی در مثال مطلق توسط نفس میشود. در این میان صدرالمتألهین بر خلاف فلاسفة پیشین، خیال را قوهای مجرد ـ به تجرد مثالیـ و باقی به بقای نفس و به تعبیر دقیقتر، عامل بقای نفس پس از مفارقت از بدن میداند. از نظر او جمیع صور خیالیه در موطن و صقع نفساند و صوری را که نفس اختراع مینماید و از دعابات وهم و قوة خیال است، نمیتوان در عالم مثال مطلق دانست. بهشتی که آدم از آن هبوط نمود، مثال مطلق است و جنتی را که برای متقین مهیا نمودهاند، «برزخ صعودی» است نه نزولی. نسبت صور خیالی به قوة تخیل و متخیل، نسبت علت به معلول است نه حال به محل و قیام صور خیالی به نفس قیام صدوری است نه حلولی و صور علمیه مخلوق نفس و نفس منشأ صور است. اثبات اختصاص این نظریه به ملاصدرا و نقد نظریة سهروردی و ابن سینا بر اساس آن با عنایت به نتایج و آثار فلسفی مترتب بر هر یک، هدف اصلی این مقاله است.