ترتیب نظام هستی و کیفیت صدور و ارتباط آن با مبدأ، از مسائل مهم هستیشناسی عرفانی و فلسفی است. عرفا در این باره به وجه واحد و وجود منبسط، و مشاء به عقول مترتبه قائلاند. فلسفه و عرفان هر دو داعیهدار حکایت معارف خود از واقعاند و اصالتِ وحدتِ واقع به همگرایی آنها در این مسئله حکم میکند. نگاه رایج، توفیق این همآوایی را به ملاصدرا منسوب کرده و حکمت مشاء را کمتر مورد توجه قرار داده است. در این مقاله با روش تطبیقی تحلیلی نشان دادهایم که اگرچه حکمت مشاء در این مسئله، زمینۀ تلاقی و برخورد مستقیم با عرفان نظری را نداشته، با نظر به اصول و مبانی حاکم بر اندیشۀ آنها میتوان قابلیت همسویی آن را با عرفان اثبات نموده، مٶیدات آن را نشان داد وبه موانع واشکالات احتمالی در اینباره پاسخ گفت.