نزاع اساسی در باب جوهر جسمانی، در نحوة وجود آن است. جمهور متکلمان جسم را مرکب از جواهر غیر قابل انقسام میدانند و به تناهی جواهر فرد قائلاند و نظام قائل به عدم تناهی جواهر فرد شده است. شهرستانی قائل به قابلیت انقسام جسم به عدد متناهی است و سپس انقسام نمیپذیرد. ذیمقراطیس قائل به عدم انقسام است مطلقاً. جمهور حکما جسم را جوهری متصل و قابل انقسام الی ما لا نهایه میدانند. گروهی معتقد به ترکب جسم از دو جوهر میباشند: یکی صورت اتصالی و دیگری قابل آن. برخی جسم را مرکب از یک جوهر و یک عرض میدانند. در مورد سازگاری دیدگاه حکما با علم امروزی و نظریة ذیمقراطیس در باب حقیقت جسم، دو دیدگاه مطرح است. علم ثابت کرده است که جسم محسوس، متصل واحد نیست، بلکه از ذراتی تشکیل شده است که دارای جرم بوده و فاصلة میان آن ذرات، چندین برابر امتداد جرم آنهاست. از این جهت این نظریه، موافق نظریة ذیمقراطیس و مخالف نظریة حکماست. از طرف دیگر، جسم، مرکب از ماده و صورتی است که تا بینهایت قابل انقسام است. علم از این جهت موافق نظریة حکماست. دیدگاه دوم این است که صورت اتصالی اجسام به اعتبار آن فضا و مکانی است که آنجا را اشغال کرده است. با این بیان میتوان اختلاف دیرینة بین متکلمان و حکما و فلسفه و علم را برداشت.